کد مطلب:26174
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:28
از نظر اسلام چرا تناسخ ارواح باطل است ؟
در اين باره توجه به چند نكته لازم است : الف ) اولاً تناسخ داراي اقسامي است مانند : 1-ملكي ، 2- ملكوتي . تناسخ ملكي نيز بر دو گونه است : الف ) تناسخ نزولي ،ب ) تناسخ صعودي . ليكن شما مقصود خود را از تناسخ بيان نكرده و معلوم نساخته ايد كه كدام يك از آنها مورد سوال شما است . ب ) در ميان فلاسفه اسلامي و غربي براهيني بر استحاله تناسخ ذكر گرديده كه برخي از آنها نافي همه گونه هاي تناسخ است و بعضي ديگر صرفاً تناسخ نزولي يا صعودي راانكار كرده است . ج ) ابطال تناسخ براساس اختلاف مباني فيلسوفان دربحث حدوث و قدم و كيفيت ارتباط روح با بدن ، متفاوت است . د ) فيلسوفان مشايي كه قايل به حدوث نفس بوده و رابطه آن را با بدن ، رابطه قابل و مقبول مي دانند، مي گويند : 1- با رسيدن بدن به مزاج مناسب ، نفسي حادث مي شود و به بدن تعلق مي گيرد .2- اگر نفس ديگري كه در اثر مرگ بدن خود را رها كرده است ، بخواهد به آن بدن جديد تعلق بگيرد، لازم مي آيد كه دو نفس به يك بدن تعلق پذيرد .3- چنين چيزي محال است ؛ زيراهر كس با علم حضوري يگانگي خود را شهود مي كند .ه ) ملاصدرا نيز باتكيه بر جوهري و اعتقاد به ( ( جسماني الحدوث و روحاني البقا ) ) بودن نفس ،چنين استدلال مي كند : 1- تعلق نفس به بدن يك تعلق ذاتي و تركيب آن دو؛تركيب اتحادي و طبيعي است نه انضمامي و صناعي . 2- جوهر نفس و بدن با يكديگر در حركت و سيلان اند؛ يعني ، در آغاز پيدايش نسبت به كمالات خود بالقوه اند و رو به سوي كمال و فعليت دارند .3- تا زماني كه نفس به بدن عنصري تعلق دارد، درجات قوه و فعليت او متناسب با درجات قوه وفعليت بدن خاص او است . 4- هر نفسي در مدت حيات دنيوي اش با افعال و اعمال خود به فعليت مي رسد .ازاين رو سقوط آن به حد قوه محض محال است . 5- اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن ديگري در مرتبه جنيني و مثل آن تعلق بگيرد، ناگزير بدن در مرتبه قوه و نفس در مرتبه فعليت خواهد بود .6- چون تركيب نفس و بدن اتحادي و طبيعي است ، نه انضمامي ( يعني هر دو به يك وجود موجودند ) تركيب بين دو موجود بالقوه و بالفعل محال است ، ( اسفار، ج 9، ص 2 ) . و ) جان هيك ( Jan Hick ) مي گويد : اگر رابطه وضع كنوني با كودكي خود را در نظر بگيريم ، تنها معياري كه مي تواند به وحدت ما در سنين كنوني و كودكي حكم كند، خصوصيات جسماني و روان شناختي ما نيست . زيرا اين دو چنان تحول يافته اند كه ديگرنمي توان به وحدت شخص حكم كرد؛ بلكه تنها خاطره هاي كم رنگي كه من از كودكي خود دارم ، ما را به هم پيوند مي دهد .سوال اين است كه در نظريه تناسخ به چه ملاكي مي توان گفت كه فرد كنوني همان فردي است كه مثلاًپانصد سال پيش مي زيسته است و كسي راجع به او اطلاع يا خاطره اي ندارد .اگر ملاك استمرار خاطره باشد، در اكثر قريب به اتفاق ، فرد هيچ خاطره اي از زندگي گذشته خود ندارد .اگر ملاك استمرار جسماني است ؛ بازدر نظريه تناسخ مصداقي ندارد، زيرا در اين نظريه گفته شده [ است ] كه فردگاهي به عنوان مرد، گاهي به عنوان زن و گاهي در نوع بشري و گاه در نوعديگري چون يك حيوان به دنيا مي آيد .تنها ملاكي كه مي توان در اين باره فرض كرد، گرايش هاي روان شناختي است . ادعا مي شود كه فرد ( ( ب ) ) كه تناسخ يافته ( ( الف ) ) است ، همان ويژگي هاي روان شناختي را دارد كه ( ( الف ) ) داشته است . اگر ( ( الف ) ) مغرور بوده است ( ( ب ) ) نيز مغرور است و اگر ( ( الف ) ) در طي زندگي گذشته خود به هنرمندي بزرگ تبديل شده است ، ( ( ب ) ) زندگي خويش را با گرايش شديد هنري آغاز مي كند و . ...اما بايد توجه داشت كه دردو فرد معاصر كه ويژگي هاي مشابهي دارند، نمي توان آنها را ( ( يك فرد ) ) ناميد .پس در مورد بحث ما كه دو فرد هم زمان نيستند، اين شباهت بايد دراغلب موارد چنان عام و گسترده باشد كه بتوان براي آن مصاديق مختلف ومتعددي برشمرد، چرا كه ممكن است ( ( الف ) ) و ( ( ب ) ) متعلق به نژادها و انواعو محصول تمدن ها، سرزمين ها و دوره هاي تاريخي مختلفي باشند؛ ولي چنين شباهت هاي عامي به خودي خود هرگز موجب نمي شوند كه ما اين دو فرد را شخص واحدي بدانيم ، ( جان هيك ، فلسفه دين ، ترجمه : بهرام راد، ص 276 - 269 ) . ;
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.